وقتی پسر قلدر مدرسه مدام اذیتت میکنه...

PART TWENTY THREE

ته: ۱۷
ا.ت سریع واحد ۱۷ رو زد و در بسته شد....به صورت تهیونگ نگاه کرد زیر چشماش گود افتاده بود لباش خشک و صورتش خسته بود
ا.ت: ایش به من چه(اروم)...هی رسیدیم بیا
ته: امدم...
ا.ت: بزن رمزو
تهیونگ: ۴۴۴۴
ا.ت هیکل ته رو کشید داخل خونه و بردش تو تخت و خواست بره اما وجدانش نمیذاشت اینجوری تهیونگو ول کنه رفت توی اشپز خونه و شروع کرد به درست کردن سوپ خماری و یکم نوشیدنی گرم و با تموم شدن کارش چند دقیقه خودشو انداخت رو مبل و به مادرش گفت که یکم دیرتر میاد احتمالا....با جا افتادن سوپ به کاسه برد تو اتاق و تهیونگی که نیمه خواب بود رو یکم بیدار کرد
تهیونگ: ا.ت
ا.ت: بیا سوپ بخور
تهیونگ دستی تو موهاش کشید و تو بغل ا.ت خوابید سرشو گذاشت رو شونه ا.ت
ا.ت: لعنت بهت(اروم)
شروع ورد به دادن سوپ بهش و با تموم شدن کاسه تهیونگ رو درست رو تخت خوابوند و خواست بره که تهیونگ دستشو گرفت وبا صدای بمش گفت
تهیونگ: بمون لطفا(خش دار)
ا.ت: نمیخوام ول کن
تهیونگ هوفی کشید و دست ا.تو کشید و تو به حرکت کنار خودش خوابوند که جیغ خفیف ا.ت خنده بمشو بلند کرو
تهیونگ: بمون پیشم و ببین قد من کی تعصب داره روت...راستش تو نبود تو(گردنشو بوسید_بم)کم اوردم ولی تو خیلی راحت ولم کردی و با غرورت(اح کشیدن)...لهم کردی
ا.ت: ک..کیم تهیونگ
تهیونگ: پس چرا دلم میخواد که بمونی؟تو هم راضی‌ای به این جدایی؟
ا.ت: ولم کن(فشار داد تا ازاد شه)
تهیونگ تو یه حرکت ا،تو رو تخت خوابوند و دو ساعد دستشو دور ا.ت گذاشت جوری که خیلی کم با هم فاصله داشتن تت‌ اون تاریکی فقط چشمای تیله‌ای ا.ت میدرخشید و زنجیر گردن تهیونگ آویزون بود
تهبونگ: بهم فقط یه فرصت بده من خیلی دارم اذیت میشم(کلفت)
ا.ت که واقعا نمیدونست چطوری دهن اون قلب بی‌صاحبشو ببنده دیگه چاره ای هم داشت؟میتونست تا ابد با فکر تهیونگ در کنار یونگی زندگی کنه؟....سرشو از روی بالشت بلند کرد و بویه ریزی رو سیب گلوی تهیونگ گذاشت
ا.ت: فقط یه فرصت میدم
تهیونگ خنده‌ای کرد و تو همون حالت ا،تو بغل کرد
ته: خیلی دوستت دارم بیبی(بم ناجور)
ا.ت: باشه حالا خفم نکن
ته: نمیخوام(خش دار)
ا.ت شروع کرد به ناز کردن موهای سر تهیونگ
ا.ت: یکم دیگه سوپ میخوای؟خیلی مست کردیا
تهیونگ خودشو تو بغل ا.ت فشار داد وسرشو تو گردنش برد
تهیونگ: فقط همینجا بمون(بم)پیش خودم(خشدار)
.....
ویو صبح
تهیونگ ویو با نوازش چیزی روی گونه و بینیم بیدار شدم...چشمامو به زور باز کردم و ا.ت رو دیدم که توی بغلشم!!!!
تهیونگ: ا،تتتتتت
ا.ت: جونم(خنده)
ته: ما ازدواج کردیم؟(خوشحال)
با این حرف قهقهه ا.ت رفت بالا
ا.ت: نه هنوز ولی میکنیم....دیشبو یادته؟
تهیونگ لبخندی زد و چشماشو بست
ته: مگه میتونه یادم بره....(چشماشو باز کرد)یعنی...
۴۰❤️
❌️بیاید کامنتا یه سوال دارم❌️
دیدگاه ها (۲۸)

وقتی پسر قلدر مدرسه مدام اذیتت میکنه...

وقتی پسر قلدر مدرسه مدام اذیتت میکنه...

وقتی پسر قلدر مدرسه مدام اذیتت میکنه...

وقتی پسر قلدر مدرسه مدام اذیتت میکنه...

تکپارتی درخواستی اسمات از ته ته

love Between the Tides²⁴تهیونگم: خوش گذشتتهیونگ: آره خیلی خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط